باور
قسمت اول، یادداشتبرداری بسیار نامرتب من از متن آقای ویلیام جیمز درمورد باوره و قسمت دوم از مقالهٔ ارزش زندگیه. برای قسمت دوم این متن خلاصهی زیباتریه.
باور بدون مدرک
- نمیشه با اراده باور کرد (مثلا که ابراهام لینکلن واقعی نیست یا درد نداریم وقتی چاقو خوردیم)
- با اینکه به بعضی چیزا باور داریم ولی نمیدونیم چرا. احتمالا تاثیر محیط اطرافه. مثلا به ملکول باور داریم چون پرستیژ باورداشتن بهش خوبه. اکثر اوقات باورمون به باور داشتن اطرافیان وابسته است.
- حتی اینکه یک حقیقت وجود داره رو هم نمیشه مطمئن بود (Pyrrhonistic) و برای این بهش باور داریم که جامعه ازمون همایت میکنه.
- پس ما به چیزهایی باور نداریم که به کارمون نمیاد. مثلا برای یک نفر مسیحیت به دردش نمیخوره پس بهش باور نداره. اگر یکی بیاد مثلا بگه تلهپاتی هست ممکنه دانشمندها مسخرهاش کنن ولی اگر بیاد این رو همراه با یک کاربرد به دانشمندها بگه یا کاری که بتونن باهاش بکنن دانشمندا بهش توجه میکنن.
نتیجهگیری «بخشهای غیرانتلکتی ما، بر باورهای ما اثرگذارند»
- بعضی از تمایلات و کششها به سمت بعضی باورها فقط بعد از یک باور رخ میدن مثلا شرط پاسکال اینطوریه که برای یک مسیحی باعث تقویت ایمان میتونه باشه و بسیار باورپذیر ولی برای بقیه نه.
- برای یک شواهدگرا مهم نیست که یک منشا ایده اشتباه بوده یا درست، مهم اینه که آیا مشاهدات بعدیش تاییدش میکنن یا نه و ادامه میده به درست بودن اون ایده یا نه. اگر ادامه داد پس برای اون شخص درسته.
- دو شیوهی فکر کردن وجود داره: یکی اینکه باید حقیقت رو پیدا کنیم، یکی اینکه باید از خطا بپرهیزیم. توی عقیدهی کسایی که با مسیحیت مخالفن میگن که باید حتما دلایل کافی داشت تا باور کرد و تا مدارک کافی نباشه، باور کردن اشتباهه. این طرز تفکر باعث میشه که انسان به کمتر چیزی باور داشته باشه. ولی اونایی که از خطا پرهیز میکنن میتونن حدسهای زیادی درمورد حقیقت بزنن و باور داشته باشن، و باورهاشون رو در مسیر اگر با مدرک اشتباه بودن مواجه شدن عوض کنن.
در واقع نویسنده بر این باوره که بهتره از اشتباه نترسید. مثل ژنرالی نباشید که به سربازهاش میگه که نجنگید که زخمی نشید. بهتره رفت و باور داشت اگر غلط بود ضربه دید و بعد باور رو عوض کرد. هر زمان که فرق بین از دست دادن حقیقت و بهدست آوردنش مهم نباشه، میتونیم تصمیم بگیریم که تا زمان به دست اوردن مدرک قطعی کلا بیخیال حقیقت شیم تا اقلا فریب نخوریم، توی کار یک قاضی معمولا این شکلیه و تصمیمنگرفتن میتونه یک گزینه باشه، یا درمورد روابط انسانی اینکه یک گزینه رو انتخاب کنیم ولی مدام حواسمون به مدارک له و علیهش هم باشه. علم دقیقا اینطوریه و همیشه هر دو جانب رو به دقت نگاه میکنه و بیشتر علاقهمند به اینه که بشه به صورت تکنیکی چیزی رو تایید کرد. و قدرتش هم از همین میاد.
زمانی که مجبور به انتخاب نیستیم، بهترین شیوه همین شکاک بودنه تا اینکه فریب نخوریم. اما سوال اینه که در زمانهایی که باید انتخاب کنیم، آیا عاقلانه است که بیعمل باشیم و تا زمانی که مدارک پیدا نشه دست به انتخاب نزنیم؟
درمورد سوالهای اخلاقی، زمانی برای یافتن پاسخ با مدرک وجود نداره، چون علم میتونه به ما بگه که «چه چیزی وجود دارد» ولی پاسخ اینکه چه چیزی ارزشمندتره رو نداره. در این موقع ما باید اونطور که پاسکال میگه به قلبمون گوش کنیم. (پاسکال: La coeur a ses raisons que la raison ne cannait pas) اینکه آیا باید باورهای اخلاقی داشته باشیم یا نه با ارادهی ما مشخص میشه. آیا ترجیحات اخلاقی درستن یا غلط، آیا خوب و بد برای ما فقط تعریف میشه درحالی که در واقعیت امور بیتفاوتن؟ تنها با مغز نمیشه تصمیم گرفت. اگر قلب شما نخواد به دنیای اخلاقی باور کنه مغزتون هم نخواهد پذیرفت. مشابه اینکه در زمینهی دانش میشه شکاک بود، در زمینهی اخلاق هم میشه همینطور بود.
حالا اگر روابط انسانی رو در نظر بگیریم، مثلا این سوال که آیا از من خوشت میاد یا نه، علاقه هیچ وقت تحقق پیدا نمیکنه مگر اینکه حدی از اعتماد رو نشون بدی، (رویکرد اینکه اول باور میکنم و سعی میکنم با دیدن شواهد بعدی گول نخورم در مقابل رویکرد اینکه اول مدرک بیاد تا باور کنم) اگر منتظر مدارک بمونی عمل نخواهی کرد و علاقهای هم شکل نخواهد گرفت. بنای اکثر گروههای اجتماعی هم همین شکلیه. مثلا اگر یک گروه باور داشته باشن که انقلاب میشه میشه و اگر فکر کنن که با بیان انقلاب قطعا سرکوب میشن و صدمه میبینن سمت این کار نمیرن. بنا براین مواردی وجود دارند که «یک حقیقت نمیتونه واقعیت پیدا کنه مگر اینکه از پیش باوری به تحققش وجود داشته باشه» در این حالات «باور به یک حقیقت اون حقیقت رو محقق میکنه» بنابراین برای حقایقی که وابسته به کنشهای شخصی ماست، ایمان مبتنی بر خواستن، کاملا مجاز و احتمالا بخش جدانشدنیای از زندگیه. قاعدهی فکر کردنی که مرا از باور به برخی حقایقی که ممکن است درست باشند باز بدارد، قاعدهی بدی است. ما حق داریم که با ریسک خودمان، به فرضیاتی که برای ما بهاندازهی کافی «زنده» و جذاب هستند تا ارادهی ما را وسوسهکنند، باور داشته باشیم. اگر ما مطلقگرا بودیم(مدعی بودیم که میدانیم و زمانی که قطعا حقیقت را پیدا کردهایم متوجه میشویم)، مشکلی نبود که صبر کنیم تا مدارک کافی پیدا شود ولی از آنجایی که مدرکگرا هستیم، اگر تعلل کنیم، همانقدری از دست میدهیم که اگر باور نکنیم.
What do you think of yourself? What do you think of the world?… These are questions with which all must deal as it seems good to them. They are riddles of the Sphinx, and in some way or other we must deal with them…. In all important transactions of life we have to take a leap in the dark…. If we decide to leave the riddles unanswered, that is a choice; if we waver in our answer, that, too, is a choice: but whatever choice we make, we make it at our peril. If a man chooses to turn his back altogether on God and the future, no one can prevent him; no one can show beyond reasonable doubt that he is mistaken. If a man thinks otherwise and acts as he thinks, I do not see that any one can prove that he is mistaken. Each must act as he thinks best; and if he is wrong, so much the worse for him. We stand on a mountain pass in the midst of whirling snow and blinding mist, through which we get glimpses now and then of paths which may be deceptive. If we stand still we shall be frozen to death. If we take the wrong road we shall be dashed to pieces. We do not certainly know whether there is any right one. What must we do? 'Be strong and of a good courage.' Act for the best, hope for the best, and take what comes…. If death ends all, we cannot meet death better.
آیا زندگی ارزش زیستن داره؟
بعضیا دیدگاهشون اونقدر خوشبینانه است که زندگیشون جز شادی چیزی نداره، اگر زندگی اینطور باشه سوال اینکه آیا زندگی ارزش زیستن داره بیمعنیه چون خود زندگی به اون اثبات ارزش زیستن. مثلا شعر والت ویتمن اینطوریه سبک دیدگاهش. حتی اگر چنین دیدگاهی داریم خوبه که زندگی افراد پرغم رو تصور کنیم چون ساخت ما با اونها یکسانه.
حالا بیاید انسانی رو تصور کنیم که انقدر بداقبال بوده و پر رنج که جز فکر اینکه هر وقت خواست میتونه زندگی رو پایان بده چیزی تسکینش نمیده، چه چیزی میشه به این شخص گفت تا دوباره بار زندگی رو به دوش بکشه؟ از دید اشخاص دیندار معتقد به قوانین آسونه: باید بگین خدا خودکشی رو منع کرده. از دید اشخاص دیگه چی؟ ویلیام جیمز ادعا میکنه که لازمه که باور داشته باشیم (بدون هیچ مدرک و شاهدی) که این اعمال ما در دنیا، اثراتی تا ابد ماندگار دارن و به نتایجی ابدی ختم میشن، در این حالت میشه در بدترین شرایط هم زیست و خوشحال بود، چون مادامی که هدف نیک بودن، نیکی کردن و زیستن اخلاقی در این دنیا تأمین بشه، زندگی ارزشمند خواهد بود.
Not a victory is gained, not a deed of faithfulness or courage is done, except upon a maybe; not a service, not a sally of generosity, not a scientific exploration or experiment or text-book, that may not be a mistake. It is only by risking our persons from one hour to another that we live at all. And often enough our faith beforehand in an uncertified result is the only thing that makes the result come true. Suppose, for example, that I am climbing in the Alps, and have had the ill-luck to work myself into a position from which the only escape is by a terrible leap. Being without similar experience, I have no evidence of my ability to perform it successfully; but hope and confidence in myself make me sure I shall not miss my aim, and nerve my feet to execute what without those subjective emotions would perhaps have been impossible. But suppose that, on the contrary, {97} the emotions of fear and mistrust preponderate; or suppose that, having just read the Ethics of Belief, I feel it would be sinful to act upon an assumption unverified by previous experience,—why, then I shall hesitate so long that at last, exhausted and trembling, and launching myself in a moment of despair, I miss my foothold and roll into the abyss. In this case (and it is one of an immense class) the part of wisdom clearly is to believe what one desires; for the belief is one of the indispensable preliminary conditions of the realization of its object. There are then cases where faith creates its own verification. Believe, and you shall be right, for you shall save yourself; doubt, and you shall again be right, for you shall perish. The only difference is that to believe is greatly to your advantage.
For here possibilities, not finished facts, are the realities with which we have actively to deal; and to quote my friend William Salter, of the Philadelphia Ethical Society, "as the essence of courage is to stake one's life on a possibility, so the essence of faith is to believe that the possibility exists."
These, then, are my last words to you: Be not afraid of life. Believe that life is worth living, and your belief will help create the fact. The 'scientific proof' that you are right may not be clear before the day of judgment (or some stage of being which that expression may serve to symbolize) is reached. But the faithful fighters of this hour, or the beings that then and there will represent them, may then turn to the faint-hearted, who here decline to go on, with words like those with which Henry IV. greeted the tardy Crillon after a great victory had been gained: "Hang yourself, brave Crillon! we fought at Arques, and you were not there."